سراسر عشق

کلبه مهربانی ومحبت اشعار حرف دل

سراسر عشق

کلبه مهربانی ومحبت اشعار حرف دل

توضیح در متن باد

نسیم وقتی می یاد همه رو عاشق خودش می کنه حتی اگه تو کوه باشه تو دنبالش می ری  اما یه عاشق که دنبال باد نمی ره  

نسیم محربونه دست نوازش میکشه اما باد مغروره میگه دوستش دارم  تو دلم همه کار می کنه برای خودش اما عشقش شاید پررور بشه جاش فقط تو دلشه 

اما نسیم فقط تو دلش دوست نداره تو احساس میکنی با همه وجودت شایدم اشکت رو در بیاره چون خیلی بهت نزدیک میشه تو وجودت  قرار می گره دوریش یه لحظه  یه عمره.اما باد چی سر کار باشه بهتره 

خیلی ها اول با نسیم شروع می کنن اون موقع پنجره  ها رو باز می کنی اما یه دفعه باد می شن  تا کی می تونی بوزی ای باد بلاخره یکی پنجره رو می بنده  تو می مونی یو یه پنجره بسته 

اینم یه توضیح بیشتر برای اون دوستی که خواستن در باره متن باد.شاید هنوزم کاملا اون چیزی که می خواستم نگفتم

دو سرو

ایستاده ام چو سرو شاخه هایم در اتش عشقت می سوزد  

ریشه هایم از خاک بیرون است  

نمی خواهم داستان دو کاج رابر ما بنویسند  

پس عشق من مرا در اغوش بگیر  تا برای همیشه در کنارت  بمانم

ماه

هر که بهر شکاری رفت عاقبت خودش شکار چشم اهویی شد و بدنبالش رفت

من چه کنم  شکار ماه ای  چون تو شدم تو را در چاه دیدم و عاشقت شدم

نمی دانستم که تو در اسمانی و من زمین را خانه تو دیدم

ای تو که در اسمانی و چهره در زمین داری از حال من عاشق ایا خبر داری

من از بهر نجات تو در چاه افتادم حال از من در مانده رو بر می گردانی

اگر مرا نیابی در این  چاه  انقدر می گریم که شود لبریز اشک واندوه و اه.

هم یاری

ای که عاشق به عشقی و یار داری      دیگران هم عاشقند و دلدار دارند

تو پنداری که عشق تو برتر بود             معشوق تو از دیگران سر تر بود

گر عاشقی دیکران را هم یار باش       عاشق ومعشوق دگر را نیز غمخوار باش

زندگی چرخ گردون است وما زنجیر چرخ

گر که یار هم شوی هرگز نلغزد این چرخ و این زنجیر چرخ 

معشوق واقعی

من عاشق عشق. مجنون ولیلی نیستم یا که خود مجنون لیلی نیستم

من دوست دارم پروانه باشم بر عشقی چون شمع

چو دانم که شمع خود سوزد بهر چون من پروانه ای

ما که خود لیلی بودیم او مجنون ما   قدر این مجنون ندانستیم و بشکستیم پیاله ها

عشق من مجنون مجنون بودن است نه مجنون لیلی ولیلی مجنون بودن است


خود خواهی مکن

پاره سنگی بودم در کنار رود که هر کس از انجا گذر کرد روی اندکی من خستگی بدر کرد  

سالها بین منوال گذشت که تو امدی و خم ابرویت و پیچ گیسویت چشمم را گرفت  

ان خنده های شیرین وکلام پر مهرت قلبم را لرزاند دیگر تاب ماندنم نبود  چشمه ای در قلبم جاری شده بود که رود در مقابلش چیزی نبود 

قطرات پر مهرت اشکت  درون سینه ام همچو اب بر سنگ نقش بسته  

اگر می خواهی بری برو اما بدان که سنگی که رویش اب نقش بست  

نماند در پس رودهمچو کاهی بر اب روان خواهدشد 

 پس هر چه خود خواهی همان کن  ولی خود خواهی مکن

پل

دوست داری یه چیزی بگم واسط

عاشق روی ماهتم دوست دارم تا ابد. اگه اینو گفتی و عاشقت نشد رها کنش

که عشق یه طرفه معنی نداره فقط خستگی ودرد به جا می زاره

می دونم گفتش ساده و رها کردنش سخته

اما معشوقی که قدر عشق وندونه همون بهتر که نمونه

من خودم عاشقم و او شیدای من . چه کنم  عاشق و معشوق یکی شد و من حیرانم

عصر جدید

توی این عصر جدید عشق وهوس با هم همپیمونه شدن

عاشق و معشوق اسیر میخونه شدن

عشقی که با هوس باشه هر دم هر نفس باشه با هر کس و ناکس باشه

اخرش مرگ وتنهاییه..

عشق اگه عشق باشه عاشق ومعشوق اسیر سرنوشت باشه

اون عشقه که دیگه پایان نداره دیگه کسی نیست که بگه به عشقم رسیدم دیگه