سراسر عشق

کلبه مهربانی ومحبت اشعار حرف دل

سراسر عشق

کلبه مهربانی ومحبت اشعار حرف دل

سقوط عشق

شاید این اخرین دقایق عمرم باشد

شاید این اخرین نوشته هایم باشد

به همین خاطر مینویسم از ته قلبم که دوستت دارم که شاید دیگر مجالی نباشد

چیزی ندارم که به تو ببخشم قلبم را سالها پیش به خاک سپردم

نه برای اینکه مرده است فقط برای اینکه بداند جایگاه اخرش کجاست ... اماهرگز نفهمید هرگز..

اما این را بدان قلبی که خانه عشق ومحبت شد هرگز نخواهد مرد

پس اشکهایت را طعمه خاک نکن که این قلبم همیشه با توست

می خواستم با کلماتم سقوط عشق را معنا کنم اما گویی سقوط در عشق معنایی ندارد

اشک شمع

شمعها راروشن کردم تا به تاریکی وجودت غلبه کنم

اما اشک شمع وجودم بیهوده ریخت بیهوده

نمی دانم چرادنیا اگر سراسر نور شود

باز هم برای تاریکی جایی هست

اما تاریکی تحمل دیدن کوچکترین نوری را ندارد



در انتظار باران

هر بار که در هوای ابری قدم بر می دارم

ترسم از صاعقهای است که در کمین است

سیاهی اسمان وصدای صاعقه چنان حراسی در دلم می اندازد

که گویی لحضه برخورد نزدیک است

در این لحظه صدای نفسهایم از قدمهایم تندتر میشود

می توانستم از پشت پنجره در انتظار باران بمانم

اما هر بار این کار را کردم نفهمیدم چگونه خوابم برد

وفقط اثرات عبورش را دیدم

دیگر نمی توانم دوریش را تحمل کنم

حتی اگر این پایان راهم باشد باز هم خواهم ماند