سراسر عشق

کلبه مهربانی ومحبت اشعار حرف دل

سراسر عشق

کلبه مهربانی ومحبت اشعار حرف دل

عشق گل

اسمان ابی است ومن همچو یک باز شکاری می کنم پرواز 

                در میان فرش گلهای زمینی بدیدم یک گل زیبا شدم عاشق به او 

بدو گفتم بپر با من به پرواز که دیگر نیست با کس دیگرمیل پرواز 

او که خود هم عاشق من گشته بود نبودش یارای پرواز 

من که دیدم ندارم هیچ راه هر دو بال خود شکستم بر زمین سرد نشستم 

به خود گفتم یا مشو عاشق به گل یاگر شدی تا ابد یار باش

تو را دوست دارم

باران را دوست  دارم   نه بقدر ابری شدن اسمانت  

برگ سفید کاغذ  را دوست دارم  نه بقدر دفتر مشق شدن صورتت 

زمستان را دوست دارم نه بقدر یخ زدن بهارت 

پرواز را دوست دارم  نه بقدر زمین گیر شدنت 

... 

تو را دوست دارم  نه بقدر بارانی شدن چشمانت ..ونه بقدر سیاه شدن دفتر زندگی ات .. ونه بقدر سرد شدن قلبت .. ونه بقدر تنها شدنت در زمین 

انقدر دوستت دارم که پر پروازم را به تو می بخشم   اینک اسمان از ان توست  

پرواز کن 

پاسخ معشوق به من عاشق: 

پر پروازت مرا در اتش افکند بهتر بود 

عشق که فقط اسمانی نیست  شاید همین زمین بهتر بود

انتظار

همه عاشق به روزند ومن تنها به شب 

                          چون که شب می برد چشمان تو هر غم ز یادم 

می وزد هر بادی میشوم عاشق به او 

                          چون پریشان می کند این دل با حرکت گیسوی تو 

شدم عاشق به اب           بهر رخ مهسای تو 

چون شود روز انتضار از نو رسد کی شود شب کی شود شب 

اخر دشمن این  دل انتظار است انتظار

غرور

ای مه زیبای هستی    که همچون نگینی در شب تار هستی 

وز خیل عاشقان به خود مسرور هستی   وبا این همه زیبایی به خود مغرور هستی  

تو دانی که خورشید گر نبودت روزی     تو ای مه در تاریکی و تنهایی بسوزی