بدون شک...

دخـتـرک ؛
ﺑـﻴـآ ﻣــی ﺧــﻮآﻫـﻢ ﺭآﺯﯼ ﺭآ ﺑــﮕـﻮﻳــﻢ . .
ﭘـﺴـﺮﻫــآ عــروســک ﻧــﺪآﺭﻧــﺪ ،
ﺩﺭﺩ و دل ﻛـــــﺮﺩﻥ ﻭ ﺣـﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺭآ ﻳــآﺩ ﻧـﻤـی ﮔـﻴـﺮﻧـﺪ ،
نــگــاه ﻛــﻦ ﻓـﻘــﻂ ﺑـَـﻠــَـﺪﻧــﺪ اﺳـﺒـآﺏ ﺑـآﺯﻳـﻬـآﻳـﺸـآﻥ ﺭآ ﭘـﺮﺕ ﻛـﻨـﻨـﺪ ،
ﭘـــﺴــﺮﻫــآ اشــک ﻫــﻢ ﻧــﺪآﺭﻧـــﺪ ،
ﻣـــی ﺗـﺮﺳـﻨـﺪ ﻣـﺮﺩﻳــﺸـآﻥ ﺯﻳـﺮ ﺳــﻮآﻝ ﺑــﺮﻭﺩ ،
ﻣــی ﺷــﻨــﻮی ﺗـــﻪ ﺻـــﺪﺍی فـــریـــآد ﺷــآﻥ ﮔـــﺮﻳــﻪ ﺍﯼ ﺑــﯽ ﺻــﺪآﺳـﺖ .
ﺑـآ ﻳـک آﻏـﻮﺵ ِ ﺳــآﺩﻩ ﻣـی ﺷــﻮﺩ قـلـب ﻫـﺮ ﻣــﺮﺩی ﺭآ ﺑـﻪ ﺩﺳـﺖ آﻭﺭﺩ ،
ﻧـــﮕــآﻫــﺸــآﻥ ﻛــﻦ ،
ﻭﻗـﺘـی گـرسـنـه ﺍﻧـﺪ ، مــریـض انــد ، خـسـتـه ﺍﻧـﺪ ،
ﺩﻟــﺖ ﻧــﻤــی ﺳــﻮﺯﺩ ﺑــﺮآﻳــﺸــآﻥ ،
ﺑــﺒــﻴــﻦ ﭘــــﺪﺭﺕ ﻭﻗـﺘـی ﻣــآﺩﺭﺕ ﻧـﻴـﺴـﺖ ﭼـﻘـﺪﺭپـــیـر ﺍﺳــﺖ . .
ﻣـی ﺩآﻧـﻢ ﺍﺯ ﭘـﺴـﺮﻫـآ ﻧـآﺭآﺣـﺘـی ﺟـــﺮ ﺯﻧــی ﻣــی ﻛـﻨـﻨـﺪ .
ﺑـــی ﻣـﻌـﺮﻓـﺘـﻨــﺪ .
ﺣــــﺮﻑ ِ ﺑـــﺪ ﻣــی ﺯﻧــﻨــﺪ .
ﺑــــآﺯی ﺑــﻠــﺪ ﻧـﻴـﺴـﺘـﻨـﺪ ! !
ﺁﻧــﻬــآ ﺗــﻘـﺼــﻴــﺮی ﻧـــﺪآﺭﻧــﺪ ، ﻛـﺴـی ﻧــآﺯﺷـآﻥ ﻧـﻤـی ﻛـﻨـﺪ ،
ﮔـُـﻞ ِ ﺳــﺮ صــورتـی ﺑــﻪ ﻣــﻮﻫــآﻳــﺸــآﻥ ﻧـﻤـی ﺯﻧــﺪ ،
ﺳـﻴـﻠـی ﻣـی ﺧـﻮﺭﻧــﺪ ﻛــﻪ ﻳــآﺩﺷــآﻥ ﺑــﻤــآﻧــﺪ ﺑــآﻳــﺪ ﻗـﻮی ﺑــآﺷــﻨـﺪ .

دخـــتــرک . . .
ﭘــﺴـﺮ ﻫــآ ﻧـﻤـی شـکـنـنـد ﻣــﮕــﺮ ﺑــﻪ ﺩﺳــﺖ ﺩﺧـﺘـﺮﮐـﯽ ﻫـﻤـﭽــﻮﻥ ﺗــﻮ . . 

نوشته شده در شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۲ساعت 19:44 توسط علی ساعدی| |

لینک گزارشات و مقالات من در سایت معارف جنگ، سایت آجا، روزنامه تابناک.


لینک مقاله دژ نماد مقاومت و پیروزی رزمندگان - سایت معارف جنگ

لینک مقاله زندگی دانشجویی باید با درایت مدیریت شود-روزنامه تابناک

لینک مقاله شادی کاذب در دنیای جوانی-روزنامه تابناک

لینک گزارش به داد خرمشهر برسید-روزنامه تابناک

لینک مقاله نگاه امام (ره) به ارتش پس از پیروزی انقلاب - سایت آجا

لینک مقاله راه کارهایی برای ازدواج آسان-روزنامه تابناک

لینک گزارش خانواده از پس هزینه های ترک اعتیاد بر نمی آید-روزنامه تابناک

جهت مواجه نشدن با مشکل احتمالی از مرورگر فایرفاکس استفاده نمائید.


برچسب‌ها: علی اصغر ساعدی
نوشته شده در سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۲ساعت 19:16 توسط علی ساعدی| |

یه داستانک کوچیک و دوست داشتنی  

 براي من عكس نفرست، حتي اگر توي عكسها خودت باشي كه داري ميخندي و آشپزي ميكني، توي ماشين نشسته اي ، يا دركنار خوزه و ماريا آبجو ميخوريد، و مثلن سعادت همان لحظه ايست كه تو عكس گرفتي تا به من ثابت كني خوشبختي. اما من از عكس ها چيزهاي بيشتري ميبينم ، اينكه خيلي لاغر شدي ، زير چشمهايت كبود است، توي عكس آخري جاسيگاري پر است، لب يقه پيراهنت چرك است، و ناخن هاي انگشتت را دوباره خورده اي، مارك آبجو ارزان و سيگاری كه فقط وقت هاي بي پولي ات مي خريدي هم معلوم است. انگار با زحمت يك صحنه را چيده اي، تا ثابت كني همه چيز عالي ست. من هم دوست ندارم براي تو عكس بفرستم، ماه ها گذشته است اما تصويرم همان كليشه قديمي ست، دختري با چشمهاي غمگين و ديوارهاي دود گرفته شهر.هيچ تغييري نكردم، جز اينكه موهايم كوتاه است و گردنبند فيروزه ام را گم كردم.

بيا براي هم تصوير جديدي نفرستيم، با اخرين تصويرمان، دختر و پسر شادي كه پشت ستون هاي فرودگاه همديگر را رها نمي كردند زندگي كنيم، توي همان لحظه اي كه براي هم دست تكان داديم بمانيم

نوشته شده در جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۲ساعت 18:34 توسط علی ساعدی| |

تو مرا میفهمی

من تو را میخواهم...

و همین ساده ترین قصه یک انسان است!!!

تو مرا میخوانی

من تو را ناب ترین شعر زمان میدانم...

و تو هم میدانی تا ابد در دل من میمانی!!!


نوشته شده در پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۲ساعت 17:4 توسط علی ساعدی| |

ای کاش دوست داشتن یه نسبت به حساب میومد...
مثلاً وقتی میپرسیدن: شما چه نسبتی با هم دارین ؟ جواب میدادیم: "دوسشون دارم"

نوشته شده در پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۲ساعت 17:1 توسط علی ساعدی| |

"شرم" میکنم که وزن سیری ام را با ترازوی گرسنه ای بکشم...

نوشته شده در پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۲ساعت 16:57 توسط علی ساعدی| |

آتش زدن به یک "سرنوشت"
کبریت نمی خواهد !!!
"پـــا" می خواهد
که لگد بزنی به همه دارایی یک نفر
و

بـــــــــروی...

نوشته شده در پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۲ساعت 16:56 توسط علی ساعدی| |

در حیاطِ خلوت دل

 به هر طرف که می چرخم

 می خورم به شانه تو

 این خانه تویی دارد !

نوشته شده در جمعه ۳۱ خرداد ۱۳۹۲ساعت 12:17 توسط علی ساعدی| |

وقتی دو قلب برای یکدیگر بتپد،

هیچ فاصله ای دور نیست،
هیچ زمانی زیاد نیست
و هیچ عشق دیگری
نمی تواند آن دو را از هم دور کند.
محـــــــکم ترین برهـــــان عــــــشق، اعتـــــــــماد است..

نوشته شده در جمعه ۳۱ خرداد ۱۳۹۲ساعت 12:15 توسط علی ساعدی| |

به تـــــــــــــــــــو که فکــر میکنمــــــــــــــ

خیالمـــــــــــ 

چونــــــــ کبوترهایــــــــــ وحشی می کند پرواز !!!!!

نوشته شده در جمعه ۳۱ خرداد ۱۳۹۲ساعت 12:13 توسط علی ساعدی| |

دلمان كه باهم باشد...

يعني گور پدر فاصله ها..

نوشته شده در سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۲ساعت 2:14 توسط علی ساعدی| |

هي تو!!

هرچه دلم را خالی میکنم باز پر میشود از تو!!

عجب برکتی دارد دوست داشتنت...


نوشته شده در سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۲ساعت 2:11 توسط علی ساعدی| |

بیشرمانه زیستن
روزی، در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود وقطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم را از نزدیک می شناختید؟
گفتم: خیر قربان! خویشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده ام، تا متقابلا، در روز ختم من، خویشان خویش، به اصرار خانواده بیایند.
حرفم را نشنید، چرا که می خواست حرفش را بزند. پس گفت: بله...خدا رحمتش کند! چه خوب آمد و چه خوب رفت. آزارش به یک مورچه هم نرسید. زخمی هم به هیچکس نزد. حرف تندی هم به هیچکس نگفت. اسباب رنجش خاطر هیچکس را فراهم نیاورد. هیچکس از او هیچ گله و شکایتی نداشت. دوست و دشمن از او راضی بودند و به او احترام می گذاشتند... حقیقتا چه خوب آمد و چه خوب رفت...
گفتم: این، به راستی که بیشرمانه زیستن است و بیشرمانه مردن.
با این صفات خالی از صفت که جنابعالی برای ایشان بر شمردید، نمی آمد و نمی رفت خیلی آسوده تر بود، چرا که هفتاد سال به ناحق و به حرام، نان کسانی را خورد که به خاطر حقیقت می جنگند و زخم می زنند و می سوزانندو می سوزند و می رنجانند و رنج میکشند... و این بیچاره ها که با دشمن، دشمنی می کنند و با دوست دوستی، دائما گرسنه اند و تشنه، چرا که آب و نان شان را همین کسانی خورده اند و می خورند که زندگی را "بیشرمانه مردن" تعریف می کنند.
آخر آدمی که در طول هفتاد سال عمر، آزارش به یک مدیر کلّ دزد منحرف، به آدم بدکار هرزه، به یک چاقو کش باج بگیر محله هم نرسیده، چه جور جانوری است؟ آدمی که در طول هفتاد سال، حتی یک شکنجه گر را از خود نرنجانده و توی گوش یک خبرچین خودفروش نزده است، با چنگ و دندان به جنگ یک رباخوار کلاه بردار نرفته، پسِ گردن یک گران فروش متقلب نزده، و تفی بزرگ به صورت یک سیاستمدار خودباخته ی وابسته به اجنبی نینداخته، با کدام تعریفِ آدمیت و انسانیت تطبیق می کندو به چه درد این دنیامی خورد؟
آقا ی محترم!ما نیامده ایم که بود ونبودمان هیچ تاثیری بر جامعه بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد. ما آمده ایم که با دشمنان آزادی دشمنی کنیم و برنجانیم شان، و همدوش مردان با ایمان تفنگ برداریم و سنگر بسازیم، و همپای آدم های عاشق، به خاطر اصالت و صداقت عشق بجنگیم.
ما آمده ایم که با حضورمان، جهان را دگرگون کنیم، نیامده ایم تا پس از مرگمان بگویند: از کرم خاکی هم بی آزارتر بود و از گاو مظلوم تر، ما باید وجودمان و نفس کشیدنمان، و راه رفتنمان، و نگاه کردنمان،و لبخند زدنمان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود...
ما نیامده ایم فقط به خاطر آنکه همچون گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگمان، گرگ و چوپان و سگ گله، هر سه ستایشمان کنند...
گمان می کنم که آن آقا خیلی وقت بود که از کنارم رفته بود، و شاید من هم، فقط در دل خویش سخن می گفتم تا مبادا یکی از خویشاوندان خوب را چنان برنجانم که در مجلس ختمم حضور به هم نرساند
منبع:فیس بوک
نوشته شده در سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۲ساعت 2:8 توسط علی ساعدی| |

ﯾﻪ ﭘﺴﺮﺍﯾﯽ ﻫﺴﺘﻦ ﮐﻪ. . .
ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﺷﻮﻥ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻣﯿﭙﯿﭽﻪ
ﺷﻠﻮﺍﺭﺍﺷﻮﻥ ﻧﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﻧﻪ
ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﭼﯿﮏ
ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﺷﻮﻥ ﻓﺎﺑﺮﯾﮏ ﺧﻮﺩﺷﻮﻧﻪ
ﻫﻤﻮﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﻪ ﻟﮑﺴﻮﺯ ﺩﺍﺭﻥ ﻧﻪ ﮐﻤـﺮﯼ!..
ﺍﻣﺎ ﻣـﺮﺍﻡ ﺩﺍﺭﻥ
ﭼﺸﻤﺸﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﮐﺎﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻪ
ﻭ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻮﯼ ﺑﻠﻮﻧﺪ ﻭ ﭼﺸﻢ ﺁﺑﯽ ﻧﯿﺴﺘﻦ
ﭘﺴﺮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﺯﯾﮑـ ﻫﺎﯼ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻥ
ﻣﻌﻨﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺣﻔﻆ ﻧﻤﯿﮑﻨﻦ
ﭘُــــﺰ ﻧﻤﯿـــــــﺪﻥ
ﭘﺎﺗﻮﻕ ﺷﻮﻥ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﻭ ﺷﯿﺸﻪ ﻭ ﺍﻧﻮﺍﻉ
ﻣﺸﺮﻭﺑﯽ ﺟﺎﺕ ﻧﯿﺴﺖ
ﺁﺭﻩ ﺭﻓﯿـﻖ!..
ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﻼﻣﺸﻮﻥ ﻣﻌﺮﻓﺘﻪ
ﺑﯽ ﺭﯾﺎ، ﺑﺎ ﺧﺪﺍ، ﻣﻬـﺮﺑﻮﻥ ﻭ ﺑﺎ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺘﻦ
ﺁﺩﻡ ﻣﯿﺘــﻮﻧﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﻨﻪ
ﮐﻨﺎﺭﺷـﻮﻥ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺍﺭﯼ
ﮐﻨـﺎﺭﺵ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﻧﺒﺎﺷﯽ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﺑﻘﯿﻪ
ﺩﺧﺘﺮﺍ ﻧﯿﺴﺖ
ﻭ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺭﻭ ﻣﺜﻞ ﻫـﻢ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﻦ
ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭ ﭘﺴﺮﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﻣـﺮﺩﻥ
ﺧﯿﻠﯽ ﺗﮑﻦ، ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺎﺻﻦ...
ﺧﯿﻠﯽ ﺷﻮﺧﻦ ﻭ ﺟﻨﮕﻮﻟﮑـ ﺑﺎﺯﯼ ﺩﺭ ﻣﯿـﺎﺭﻥ
ﻭﻟﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺷﻮﻥ ﻗﻮﯾﻪ
ﺁﻩ ﮐﻪ ﺑﮑﺸﻦ ﺧﺪﺍ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻭ ﻭﺍﺳﺸﻮﻥ ﺯﯾﺮ ﻭ ﺭﻭ
ﻣﯿﮑﻨﻪ
اينارو اذيت نكنيد،با احساساتشون بازي نكنيد

نوشته شده در سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۲ساعت 2:6 توسط علی ساعدی| |

گاهی خدا برایت همه پنجره ها را می بندد

و همه درها را قفل می کند...

زیباست اگر فکر کنی آن بیرون طوفانیست و خدا دارد از تو مراقبت می کند...

نوشته شده در دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۲ساعت 23:27 توسط علی ساعدی| |

.اولین خبر تلخ 92 رو عسل بدیعی رقم زد.

نوشته شده در سه شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۲ساعت 21:11 توسط علی ساعدی| |

نبودن هایی هست که هیچ بودنی جبرانشان نمی کند!

لحظه هایی هستند که هرگز تکرار نمی شوند!

آدمهایی هستند که مهربانی نگاهشان در چشم هیچ انسانی پیدا نیست،

زمانی نبودشان را حس می کنیم که خیلی وقت است ترکمان کرده اند....


برچسب‌ها: علی ساعدی
نوشته شده در یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۱ساعت 16:24 توسط علی ساعدی| |

دلتنگیم برایت به اندازه مادریست که آخرین سرباز برگشته از جنگ پسرش نبود.............



برچسب‌ها: علی ساعدی
نوشته شده در یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۱ساعت 16:14 توسط علی ساعدی| |

قفسم را نشکن!!!
تو نکن آزادم.. گر رهایم سازی بخدا خواهم مرد...
من به زنجیر تو عادت کردم...سالها در پی این فکر 
که در قلب توام با تو احساس سعادت کردم..
به خدا خوشبختم...
تو محبت کن و بگذار اگر عمری هست من بمانم چو اسیری به حریم قفست...

نوشته شده در شنبه ۴ آذر ۱۳۹۱ساعت 18:49 توسط علی ساعدی| |

بعضی وقت ها باید تو دعوا فقط سکوت کنی...

آروم بشینی و بهش نگاه کنی

به فحش هاش گوش بدی و بذاری بهونه گیری هاشو بکنه!

بعد که ساکت شد, محکم بغلش کنی و در گوشش بگی:

با من نجنگ ! من عاشقتم ...

نوشته شده در شنبه ۴ آذر ۱۳۹۱ساعت 18:47 توسط علی ساعدی| |

خدایااااااااااااااااااا

خیلی مهربونی

ممنونم ازت خداجون

نوشته شده در چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۱ساعت 10:24 توسط علی ساعدی| |

دانلود دموی آلبوم جدید محسن یگانه با نام حباب

اینجا دانلود کنید


برچسب‌ها: دانلود آلبوم حباب محسن یگانه, آهنگ جدید محسن یگانه, آلبوم حباب, آلبوم جدید محسن یگانه
نوشته شده در جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۱ساعت 22:58 توسط علی ساعدی| |

در پادگان وجودت

هر شب،

پست می دهم

برای چشم های زیبایت،

هر اضافه خدمت مرا 

به دست هایت نزدیک می کند، 

تا آخرین نفس

ترخیص عشقت نمی شوم.


(شبی از شبهای سربازی من)

نوشته شده در یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۱ساعت 19:16 توسط علی ساعدی| |

چــه کسـی میــ گویـد دوری ســـردی مــیـ آورد ؟

وقتــی کـه هنــوز بـا یـادت ،

بنـد بنـد وجــودم گــرم مــی شود


برچسب‌ها: وبلاگ بدون شک, وبلاگ علی ساعدی, علی ساعدی
نوشته شده در سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۱ساعت 20:17 توسط علی ساعدی| |

میخواهم برگردم به روزهای کودکی ........

آن زمان ها که "پدر" تنها قهرمان بود ........

عشق , تنها در آغوش "مادر" خلاصه میشد ......

بالا ترین نقطه ی زمین شانه های "پدر" بود .......

بدترین دشمنانم , "خواهر و برادران" خودم بودند .......

تنها دردم , زانو های زخمی "خودم" بود .......

و تنها چیزی که میشکست , "اسباب بازی هایم" بود.....!!


برچسب‌ها: میخواهم برگردم به روزهای کودکی, علی ساعدی, وبلاگ بدون شک, ali saedi
نوشته شده در پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۱ساعت 22:57 توسط علی ساعدی| |

روزگار بهتری از راه می رسد

کسی نگفته است که زندگی کار ساده ایست،گاهی بسیار سخت و ناخوشایند می نماید.

اما با تمام فراز و فرودهایش، زندگی ...از ما انسانی بهتر و نیرومند تر می سازد.

حتی اگر در لحظه حقیقت آن را در نیابیم.

به یاد آر ...

که در آزردگی، رنج از خود دور داری،و در دلتنگی، بگذاری اشکهایت جاری شوند،

و در خشم خود را رها سازی،و در ناکامی بر خود چیره شوی،تا می توانی یار خود باش.

می توانی بهترین دوست خود باشی،اما به هنگام آشفتگی مرا خبر کن!

می کوشم، بدانم چه وقت باید در کنارت باشم.اما گاه ممکن نیست، پس خبرم کن.

عشق بالاترین هدیه ای است که می توانیم به یکدیگر بدهیم.و ایثار یکی از بزرگترین لذت هایی است که به ما ارزانی شده.

من اینجایم هر زمان و همیشه،تا هر آنچه دارم به تو هدیه دهم



برچسب‌ها: ali saedi, روزگار بهتر, وبلاگ بدون شک, وبلاگ علی ساعدی
نوشته شده در چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۱ساعت 12:38 توسط علی ساعدی| |

نقل از پروفایل فیس بوک یکی از کاربران داوطلب حاضر در منطقه زلزله زده :

تازه از راه رسیدم و باید دوباره برگردم. فقط حرفی راه گلویم را بسته، می گویم و می روم:

دلم می خواهد فریاد بزنم وقتی در یکی از روستاهای

 کاملا تخریب شده، مرد روستایی به من می گوید بمانید و یک استکان چایی را مهمان ما باشید.

 هنوز در بدنمان جان داریم که مهمان نوازی کنیم...

نوشته شده در سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۱ساعت 1:59 توسط علی ساعدی| |

خدایا
کمی آرام تر...
نیازی به زمین لرزه نیست
کاخ آرزوهای این مردم با تلنگری هم فرو خواهد ریخت .....
تنم لرزید ...وطنم لرزید

شهری بدون خانه ...
خانه ای بدون پدر و ایرانی بی هم وطن شد
زجه های مادرانی فرزند از دست داده ..ناله های کودکانی بی پناه ...۲۱
مرداد اشک آذر بایجان چکید .. و دیگر هیچ
دستهایی که خود دانه ی عشق میکاشت و درو می کرد
امروز در میان آوار خانه اش کاشته شد .. و سری که بدور از سیاست قدرت طلبی ها فقط در اندیشه ی تولید بود امروز بر بالش همان خاک نهاده شد 
حتمن فردا بر پای منابر خواهید شنید که راوی خواهد گفت:
باران رحمت از دولتی سر قبله عالم است ، سیل و زلزله از معصیت مردم .

ملیحه امامی


برچسب‌ها: زلزله اهر, زلزله ورزقان, زلزله
نوشته شده در سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۱ساعت 1:51 توسط علی ساعدی| |

بـــــا من بمـــان کـــــه ماندنـــت

نـــاب تــرین حسِ مانـدگــــارِ ایـــن روزهـــــای من اســت


برچسب‌ها: علی ساعدی, وبلاگ بدون شک, وبلاگ علی ساعدی, ali saedi
نوشته شده در سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۱ساعت 18:7 توسط علی ساعدی| |

الهی!

نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم

نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی.

در اگر باز نگردد نروم باز به جایی

پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی.

کس به غیر از تو نخواهم

چه بخواهی چه نخواهی

باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی...

من که از کوی تو بیرون نرود پای خیالم

نکند فرق به حالم

چه برانی

چه بخوانی

چه به اوجم برسانی

چه به خاکم بکشانی

نه من آنم که برنجم

نه تو آنی که برانی...................


برچسب‌ها: علی ساعدی, وبلاگ بدون شک, وبلاگ علی ساعدی, ali saedi
نوشته شده در سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۱ساعت 18:4 توسط علی ساعدی| |

Design By : Mihantheme