سراسر عشق

کلبه مهربانی ومحبت اشعار حرف دل

سراسر عشق

کلبه مهربانی ومحبت اشعار حرف دل

انعکاس

در این عصر یخی هر چه فریاد زدم  پاسخی ندادی

گویی که تمام وجدت کوهی شد در برابرم

تنها صدایی که گوشم را پر میکندانعکاس صدایم در برابر توست

کاش صدایم را با صدایت می شنیدم

یا که با سیل بهمنت در زیر پایت  می ارمیدم

زندگی+عشق

ظندگی+ اشغ .زندگی+عشق

کاش واقعا کاش فقط تو املا اشتباه می کردیم

اما تو معنی ومفهوم کلمه.

نه اشتباه میکردیم و

ونه فرامووووووووووش

در کویر

در این کویر سوزان همه گردت ارمدند

این منم انکه عشقت بودم روزی

خواهی بدانی سر سبزی شاخه هایت از چیست

این همان اشک چشمانی است که همچو رود در پایت روان است

عاقبت این  رود دریایی میشود و ساحل نشینان را ...می برد تا ته اب

دفتر خاطرات


روزهای زندگی ام دفتری شد .از خاطرات

هر روز ان فصلی شد و زخمی جدید از افتاب

در غروبش دیگر نبود هیچ فصلی. از زخمهای افتاب

گویی که هردم شب میرسد. می برد با خود. ان دفتر خاطرات

پنجره

از قلبم خانه ای ساختم به قد اسمون

                                                     که تنها یه پنجره داره اونم رو به دریا

زیبایی رو فقط باید از پنجره دید

                                                   وقتی عشق باشه هر پنجره ای در میشه

اگه قلبت دری نداشته باشه

                                               نه میشه راحت وارد شد ونه خارج

کسی  میتونه داخل بشه

                                                که واقعا  عاشقت باشه

بوسه

گونه هایم از بوسه های عشقت سرخ گون است

نمی خواهم اب بر صورتم جاری شود

بشوید ان  اثر از بوسه هایت

من که هر چه بوسه زنم بر گونه هایت          نبینم هیچ اثر بر روی  ماهت

 حال تو گویی: این اثر بر گونه هایت  بر گرفته است از بوسه هایت

داستان کفش

می خوام داستان یه عشق رو براتون تعریف کنم:

یه روز یه پیر مرد مهربون که شغلش کفاشی بود با دستای پینه بستش با عشق و محبت داشت  به تیکه های چرم شکل می داد.

منم یه لنگه کفش بودم گشتم ولنگه خودم رو پیدا کردم من راست بودم و اون چپ . من وچپ تو ویترین مغازه مردم رو نگاه میکردم  می خواستیم انتخاب کنیم که عشق مون رو با کی اغاز کنیم .

اول یه بچه کوچک رو دیدیم خواستیم کفش کودکی باشیم اما بعد دیدیم که کودک یه لنگه کفشش رو رها کرد و به اون هیچ توجهی نکرد هر کفشی رو که می رسید پا می زد.

بعد یه ورزشکار اومد خیلی خوبه کفش یه ورزشکار باشی  اما دیدیم که ورزشکارا زود کفشاشون رو خراب میکنن براشونم فرقی نمی کنه کدوم لنگش خراب شده سریع عوضش میکنن و فقط هدفشون اهمیت داره  .

شاید اون پیر مرد بتونه صاحب خوبی باشه اما اونم با هواس پرتی یه لنگه کفش رو گم کرد.

شاید کفش همین کفاش باشیم بهتر باشه.

بلاخره مهم نیست که ما عشق رو به چه شکلی شروع کردیم مهم تصمیمی بود که با هم گرفتیم اونم اینه که بندامون رو بهم گره بزنیم  تا همیشه در کنار هم باشیم حتی اگه این کار حرکتمون رو کند کنه